«مَشتی اسمال به علی کار و بارا زارشده
تو بمیری پاطوق ما بچه بازارشده
هرکسی واسیه خود یکّه میاندارشده
علی زهتاب در این سلک پاطوقدارشده
وکیل مجلس ما جَخت آقا سردارشده
***
مشتی اسمال نمی دونی چه کشیدیم به حق
چقذه واسیه مشروطه دویدیم به حق
پاهامون پینه زد و پاک بریدیم به حق
یه جوان پر و پا قرص ندیدیم به حق
همه از پیر و جوان ورمال و وردارشده
***
مشتی اسمال به آن جفت سبیلات قسمه
لوطی حق و حساب دون به خدا خیلی کمه
هرکسی را که تو بحرش بروی اهل غمه
مار به اینها بزنه، ولّاهه بر مار ستمه
سراسر راسته ما معدن اطوار شده
***
سر ما ها چه بلاها برسه
چی بلاها که از این خلق به ماها برسه
به گوش ما و تو فردا چه صداها برسه
کار این مُلک از این جا به کجاها برسه
تقی نجّارا بپا اوستای معمار شده!
***
هیچ کس واسیه ما یک پاپاسی کار نکرد
یه از این خوش غیرتا ذرّه یی کردار نکرد
چه خیانتها که اون بی رگ دیندار نکرد
تا سوار خر خود شد خرشه بارنکرد
باز بگو مشروطه از ما چرا بیزارشده؟!»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـ («از نیما تا روزگار ما»، یحیی آرین پور، چاپ سوم، ۱۳۷۹، انتشارات زوّار، صفحه۱۳۵، به نقل از «میرزا کوچک خان، سردار جنگل»، ابراهیم فخرایی، و آن هم به نقل از «روزنامه جنگل»، چاپ کسما).